نشود فاش کسی آنچه میان من و توست | هوشنگ ابتهاج

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گر چه در خلوت راز دل ما …

درد لاعلاج | سجاد شهیدی

ثمر ندیده وجودم، درختِ کاجم من و ارغوانِ غم‌الودِ ابتهاجم من… در این زمانه کسی پاک‌دامنی نخرید عزیزِ مصرم و این روزها حراجم من طبیب و نسخه و دارو گره‌گشایت نیست دُچار من شده‌ای، دردِ لا‌علاجم من نگیر خُرده چرا خیره در تو می‌نگرم شبیهِ ماهیِ در صید، هاج و واجم من نخند، عشوه نیا، …

 ابر زمانه و ابر زلف | محمدعلی اسلامی ندوشن

‍ …باز اگر پیرهای خوب، پیرهای زندگی کرده، مصدرِ کار می‌شدند، حرفی نداشتیم؛ این پیرهایی که تا امروز دنیا را اداره کرده‌اند، بدترین پیرها بوده‌اند، از آنهایی بوده‌اند که جوانی‌شان را بر باد داده بودند، از آن استفاده نکرده بودند؛ دلشان پُر از حسرت و عقده بوده، به همین علّت کوشیده‌اند تا در گردابِ زندگی …

رومئو و‌ ژولیت | ویلیام شکسپیر

(پس از بوسیدنِ ژولیت) رومئو: “اکنون با لبانِ تو، گناه از لبانم پاک شده است…” ژولیت: “پس لبانِ من، با گرفتنِ آن گناه، گناهکار شده‌اند…” رومئو: “گناه از لبانِ من؟ آه…! چه بی‌حرمتی بزرگی که باید جبران شود، گناهِ من را به من پس بده…” (و دوباره او را می‌بوسد…)   بخشی از “نمایشنامه یِ …

بگذار عاشقانه بگویم | قیصر امین پور

بگذار عاشقانه بگویم   بگذار بعد از این تنها، پیشانی تو را بسرایم!   حرفی ست عامیانه که می گویند: «تقدیر هر کسی را از پیش، روی لوح جبینش نوشته اند.»   بگذار عامیانه بیندیشیم! پیشانی تو شاهد این راز است بر روی آن خطوط موازی زخم تو نکته ای ست که باید خواند در …

به شوق خلوتی دگر | عبدالجبار کاکایی

به شوق خلوتی دگر که رو براه کرده ای تمام هستی مرا شکنجه گاه کرده ای   محله مان به یمن رفتن تو رو سپید شد لباس اهل خانه را ولی سیاه کرده ای   چه روزها که از غمت به شکوه لب گشوده ام ونا امید گفته ام که اشتباه کرده ای   چه …

دلم برایت یک ذره است | حسین منزوی

دلم برایت یک ذره است کی می‌شود که ساعت وقارش را با بی‌قراری من، عوض کند؟! عقربه‌های تنبل! آیا پیش از من به کسی که معشوق را در کنار دارد قول همراهی داده‌اید؟   در آسمان آخر شهریور حتی ستاره‌ای هم نگران من نیست به اتاق برمی‌گردم و شب را دور سرم می‌چرخانم و به …

علی کوچیکه علی بونه گیر | فروغ فرخزاد

علی کوچیکه علی بونه گیر نصف شب از خواب پرید چشماشو هی مالید با دس سه چار تا خمیازه کشید پا شد نشس چی دیده بود؟ چی دیده بود؟ خواب یه ماهی دیده بود یه ماهی، انگار که یه کپه دوزاری انگار که یه طاقه حریر با حاشیهٔ منجوق کاری انگار که رو برگ گل …

بانوی من قبول کن این داستان توست

بانوی من قبول کن این داستان توست حرفی بزن که هستی من در دهان توست سهم من از جهانِ پر از بی فقط تو بود در چشم هام تکه ای از آسمان توست با من همیشه حرف بزن حرف…حرف…حرف… حس می کنم که در دهن من زبان توست در من هزار شاعر دیوانه مرده است …

جاده ها | غلامرضا طریقی

گر چه هنگام سفر، جاده ها جانکاه اند روی نقشه همه ی فاصله ها کوتاه اند   فاصله بین من و شهر شما یک وجب است نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند   من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟ جمله های خبری قید مکان می خواهند   راهی شهر …

فردا حتما باران خواهد آمد | سیدعلی صالحی

«آدمی اسمِ فرصت است بر ماسه‌های ماه. پیش‌گویِ پیر… می‌گوید: تنهایی حسِ تشنهٔ باران است به تابستان، خاصه مقابلِ مَرزن به خوابِ شمال. سردت نیست؟! بفرما کنار سنگچین روشنِ رؤیا ! همه ما اهلِ همین حوالی غمگینیم، نگران آسمان اخم‌کردهٔ بی‌کبوتر نباش فردا حتما باران خواهد آمد.   #سیدعلی_صالحی